یگانهای بیتکرار در فرهنگ ایران
بهرام بیضایی فقط یک فیلمساز یا نمایشنامهنویس نبود، بلکه پژوهشگری فرهیخته و معلمی اندیشمند نیز بود. او دههها در جایگاه یکی از ستونهای هنر معاصر ایران ایستاد و پلی میان اسطورههای کهن و روایتهای نوین بنا کرد . بسیاری بیضایی را بزرگترین نمایشنامهنویس زبان فارسی میدانند تا آنجا که لقب «شکسپیر ایران» را نیز به او دادهاند. حقیقت آن است که هیچ هنرمندی در سینمای پس از انقلاب، شبیه او نبوده و نیست؛ این یگانگی در اندیشه و منش، بیضایی را به هنرمندی بیهمتا بدل کرد که حتی منتقدان سبک کارش نیز به ارزش و جایگاه یگانه او واقفاند
زخم سانسور و حسرت فرصتهای از دسترفته
بیش از دو دههٔ پایانی عمر، بیضایی از ساخت فیلم در وطن خود محروم ماند. فشارها و تنگنظریهای رسمی در سال ۱۳۸۹ او را ناچار به توقف فعالیت در ایران و جلای وطن کرد . او بارها افسوس خود را از فیلمهایی که نتوانست بسازد ابراز کرد؛ از جمله میپرسید «اگر این ده سال در کشورم بودم، حاصلم چه بود… آیا اجازه میدادند فیلم “مقصد” را بسازم، چنان که میخواهم؟… یا فیلمهای آرزوییام “طومار شیخ شرزین”، “اشغال” و البته “داستان باورنکردنی”؟»
دوستان و دوستداران بیضایی سالها با حسرت نظارهگر خاموشی اجباری او بودند. فاصلهٔ میان فیلمهای او گاه نزدیک به یک دهه میشد و همگان منتظر فرصتی برای بازگشت او به عرصه بودند . هنرمندان نسل جوان نیز بارها به این خسران اشاره کردهاند؛ گلشیفته فراهانی، بازیگر ایرانی، سالها پیش گفت: «ما الان کوبریک و کوروساوای زمانهمان را داریم ولی فیلم نمیسازند… ممکن است خیلیها کارهای بیضایی را دوست نداشته باشند و ایراد بگیرند ولی بیضایی گنج ماست، باید بتواند فیلم بسازد» . چه افسوسبار و خشمبرانگیز که این گنج بیبدیل را سالها از سینمای ایران دریغ کردند و او نتوانست در وطن خود آنگونه که شایسته است فیلم بسازد
جوانانی که بیضایی را نمیشناسند
پیامد تلخ دوری و سانسور، شکاف عمیقی است که میان نسل جدید و قلهای چون بیضایی پدید آمده است. امروز بسیاری از جوانان ایرانی، بهویژه آنان که پس از دوران او به دنیا آمدهاند، آشنایی چندانی با بیضایی و آثارش ندارند. ویدیویی که اخیراً در فضای مجازی منتشر شد نشان داد وقتی عکس بهرام بیضایی را به چند جوان نشان دادند، هیچیک او را نشناختند . کتابفروشان نیز از برگشت خوردن کتابهای او خبر میدهند، چرا که خوانندهٔ جوان برای آثارش اندک شده است .
این بیگانگی نسل تازه با نامداری چون بیضایی مایهٔ افسوس است و تقصیر آن بر دوش همان فضایی است که او را به انزوا برد. در دهههای اخیر، فرهنگ ما جوانانی را پرورش داد که استادان بزرگ خود را از نزدیک نشناختند. نسل ما خود را طلبکار میداند که چرا از هنرمندی چون بیضایی محروم ماندیم و امید داشتیم «بهرام»های دیگری ظهور کنند، هرچند چنین امیدی امروز رنگ باخته است. با این همه، میراث بیضایی در انتظار خواهد ماند تا دوباره کشف شود و نسلهای آینده قدر و جایگاه او را بهتر بشناسند
بهرام بیضایی رفت، اما نام و یادگارش برای همیشه در تاریخ فرهنگ ایران زنده خواهد ماند. به راستی که مرگ پایان هنر نیست.